کمال خجندی:بر دو رخ من در جوی خون که روانست از تو مرا سرخ رونی در جهان است
❈۱❈
بر دو رخ من در جوی خون که روانست
از تو مرا سرخ رونی در جهان است
نیست کسی در پناه عشق تو ما را
درد تو با جان و دل وظیفه رسان است
❈۲❈
روز و شبم سوز وکش چو شمع که عاشق
سوخته این مراد و کشته آن است
بر قدمش سر همی نه ای دل و میرو
تا نکنی پی غلط که راه همان است
❈۳❈
جز غم روی نو بر دلم ز ضعیفی
ا گر همه برگ گل است بار گران است
دیده بر آن پای سودنم نگذارند
باری ازین سود دوست را چه زیان است
❈۴❈
کیست کمال این که با تو در سخن آید
جنس سخن های تونه حد زبان است
کامنت ها