کمال خجندی:دست ندارم از تو من گرچه زېایم افکنی تیز ترم بدوستی گر همه تیغ میزنی
❈۱❈
دست ندارم از تو من گرچه زېایم افکنی
تیز ترم بدوستی گر همه تیغ میزنی
نیست ز هم مفارقت سابه و آفتاب را
هر طرفی که میروی من به تو و تو با منی
❈۲❈
ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی
چند بدل شکستگان عهد کنی و بشکنی
سرو بلند پایه را آن همه ناز کی رسد
پیش درخت قامتت گر نکند فروتنی
❈۳❈
ای به امید وصل او بر زده دست و آستین
این نشود میسرت جز که به پاکدامنی
شکر که گر دمی زدم در همه عمر خویشتن
با تو به دوستی زدم بادگران به دشمنی
❈۴❈
شوق لب تو میدهد ذوق سخن کمال را
مرغ سخن سرا نشد تا که نگشت گلشنی
کامنت ها