کمال خجندی:عاشقی و بی دلی بیدلبری این همه دارم غربی بر سری
❈۱❈
عاشقی و بی دلی بیدلبری
این همه دارم غربی بر سری
آب چشمه من که عین مردمیست
ننگرد در حال من گر ننگری
❈۲❈
این همه باران محنت خود مرا
بر سر از چشم تر آمد برتری
شمع مجلس دوش دور از روی جمع
گونه رخسار من دید و گری
❈۳❈
هم به دشنامی چه باشد ای ملول
کز دعاگویان خود باد آوری
با رقیان حیفی ای شیرین دهن
چون در انگشت گدا انگشتری
❈۴❈
نیت هر کس نداند جز کمال
جان من نو جوهری او جوهری
کامنت ها