کمال خجندی:گل و رخسار تو دارند به هم یکرنگی لب شیرین و دهانت به شکر هم تنگی
❈۱❈
گل و رخسار تو دارند به هم یکرنگی
لب شیرین و دهانت به شکر هم تنگی
به ملامت نشد از لوح دل آن نقطه خال
که سیاهی نتوان شست به آب از زنگی
❈۲❈
خالهای سیه تو بزنخدان گوئی
دهنت دانه بچه کرد ز بیم تنگی
تا چرا غمزه و ابروی توأم زود نکشت
سالها رفت که با تیر و کمان در جنگی
❈۳❈
صوفی ار جام لبت بیند و در کنج حضور
نشکند شیشه سالوسة زهی بی سنگی
جامه رنگین چه کنی جام طلب کز می عشق
رنگ آنراست که دارد صفت بی رنگی
❈۴❈
تا هنوزت قدمی در ره هستیست کمال
رو که از مقصد خود دور به صد فرسنگی
کامنت ها