کمال خجندی:ناوک غمزه چو هر سو به شتاب اندازی دل شتابد که سوی جان خراب اندازی
❈۱❈
ناوک غمزه چو هر سو به شتاب اندازی
دل شتابد که سوی جان خراب اندازی
گرم از پا نکند خال لبت سهل مگیر
به مگس سهل نباشد که عقاب اندازی
❈۲❈
دل تحمل نکند جان نتواند برداشت
بار آن سایه که با رخ به نقاب اندازی
شمع آخر شده یارب چه شبی باشد آن
که منت بوسم و خود را تو به خواب اندازی
❈۳❈
خون دلها که کبابست چو می نوشت باد
گربه مستی نظری سوی کبابه اندازی
به من رند بده تا سر حاسد شکنم
زاهدا سنگ که بره جام شراب اندازی
❈۴❈
فیض ازین سان که ترا میرسد از گریه کمال
زود بینند که سجاده بر آب اندازی
کامنت ها