کمال خجندی:نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی در نظرت جهان و جان نیست به قیمت خسی
❈۱❈
نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی
در نظرت جهان و جان نیست به قیمت خسی
شادی جان اگر توئی نیست غم جهان مرا
غصه چه وحشت آورد با رخ چون تو مونسی
❈۲❈
از لب و غمزة توأم باده پرست و مست هم
باده و ساقئی چنین نیست به هیچ مجلسی
زیر دو لبه سه بوسه ام گفتی و چشم چار شد
چون به یکی نمیرسی وعده چه میدهی بسی
❈۳❈
از تو به من چو بلبلان نالم و بس که در چمن
می رخ زرد و چشم تر نیست گلی و نرگسی
سهر قلم ز بیخودی باز نداند از رقم
نقطة خالت ار فتد بر ورق مهندسی
❈۴❈
یافت کمال وصل تو دولت نقد او ببین
نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی
کامنت ها