کمال خجندی:هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی گوشی به حدیث من بیدل ننهادی
❈۱❈
هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی
گوشی به حدیث من بیدل ننهادی
ای در گرانمایه که مثل تو کم افتد
یک روز به دست من مفلسه نفتادی
❈۲❈
در دیده من جمله خیالند و تو نقشی
به خاطر من جمله فراموش و تو یادی
با آنکه بجز محنت و رنج از تو ندیدم
شادم که به رنج من محنت زده شادی
❈۳❈
از کام دل من نرود گر برود جان
شیرینی آن بوسه که گفتی و ندادی
رفتی به سر اسب چو باد از نظر ما
تو عمر خوشی از پی آن رفته به بادی
❈۴❈
دی راندی و می گفت کمال از پی خیلت
شاهی که ز خوبان به رخ و اسب زیادی
کامنت ها