کمال خجندی:چشم غم دیده ما را نگرانی به شماست قامتت شاهد عدل است که می گویم راست
❈۱❈
چشم غم دیده ما را نگرانی به شماست
قامتت شاهد عدل است که می گویم راست
سرو بالات چرا سایه ز ما باز گرفت
اری این نیز هم از طالع شوریده ماست
❈۲❈
چین ابروی تو دیدم شدم آشفته چو زلف
عین لطفی تو تاب عتاب تو کراست
خواستم رفت از این ملک بکلی لیکن
باز گردیدم از آن عزم چو مقصود اینجاست
❈۳❈
کمترین بند، غربت زده مسکین را
خود پرستی که چه حال است و در این شهر کجاست
از شفاخانه احسان تر از بهر نجات
خستگان را طمع مرهم و امید دواست
❈۴❈
حرمت حرقت خود گرچه نهان میدارم
باردار زاشک عنابی و از چهره زردم پیداست
شمع و من دوش به هم سوز درون می گفتیم
شمع را اشک روان بود و مرا جان می کاست
❈۵❈
من نه امروز به مهر تو مقید شده ام
که ز روز ازلم داعیه عشق تو خاست
بندم از تست گشایش ز نو میباید جست
دردم از تست دوا هم ز نو می باید خواست
❈۶❈
با که گویم بجز از بار گرم درد دلی ست
وز که جویم بجز از دوست مرادی که مراست
هست انواع پریشانی و درد دل و نیست
هیچ در دست من خسته دوانی که رواست
❈۷❈
خاک راه توام ای خاک درت تاج سرم
تاجدار است کمال ارچه تهیدست و گداست
کامنت ها