کمال خجندی:درد کز دل خاست درمانیش نیست خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست
❈۱❈
درد کز دل خاست درمانیش نیست
خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست
از لبت دورم چو مهجورم ز تو
جان ندارد هر که جانانیش نیست
❈۲❈
بی رخت شد چون دهانت عیش من
تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست
پیشه رندان پارسا طفل رهست
لاجرم جز چشم گریانیش نیست
❈۳❈
نیست مسکینی که بر بویت چو عود
دود پیدا سوز پنهانیش نیست
پیر ما بوسی از آن لب بر نکند
چون کند بیچاره دندانیش نیست
❈۴❈
نیست بیار لذتی در خور کمال
بی نمک خوانی که مهمانیش نیست
کامنت ها