کمال خجندی:زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت با این کمند روی زمین می توان گرفت
❈۱❈
زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت
با این کمند روی زمین می توان گرفت
ترکان چه سان به نیغ بگیرنده ملک را
چشمت به غمزه ملک دل ما چنان گرفت
❈۲❈
خوبان همه ز شرم گرفتند روی خویش
پیش نو از نخست به آسمان گرفت
ای دل مترس از آنکه نگردی شکار یار
اینک ز غمزه نپر وز ابرو گمان گرفت
❈۳❈
سر پیش او نهادم و نگرفت آن به هیچ
جان عزیز چون بنهادم روان گرفت
از لاغری گرفت به یک تک شبم رقیب
خندید بار و گفت که سگ استخوان گرفت
❈۴❈
در باب عاشقی است حدیثی به زر کمال
هر نقش کز رخ نو بر آن آستان گرفت
کامنت ها