کمال خجندی:گل از پیراهنت بوئی شنیدست گریبان از برای آن دریده ست
❈۱❈
گل از پیراهنت بوئی شنیدست
گریبان از برای آن دریده ست
چو دید اندر چمن دامن کشانت
ز حسن و لطف خود دامن کشیده است
❈۲❈
به نو بر فلک کم مینماید
مگر از دور ابروی تو دیدهست
حدیثی از لبت هر کس که بنوشت
زکلکش بر ورق سرخی چکیده ست
❈۳❈
از چندین تیر کاندر ترکش تست
دل مجروح را تیری رسیده است
ندیدست آن دهان هیچ آفریده
به حکم آنکه از امید کشتن از
❈۴❈
کمال از غصه خود را کشت گوئی
هیچ آفریده ست نیفت بریده ست
کامنت ها