کمال خجندی:آنکه هرگز سوی من چشم رضائی نگشاد یارب از چشم بد خلق گزندش مرساد
❈۱❈
آنکه هرگز سوی من چشم رضائی نگشاد
یارب از چشم بد خلق گزندش مرساد
مرحبانی طعم بود ازو در همه عمر
سعی بسیار نمودم ولی دست نداد
❈۲❈
سالها رفت که خالی نیم از یاد کسی
که نباید همه عمرش ز من دلشده باد
آید آن روز که خواهد لب شیرین ای دل
عذر آن داغ که بر سینه فرهاد نهاد
❈۳❈
من ز دست غم او گر چه فتادم از پای
هیچ کاری به جهان خوشتر ازینم نفتاد
دل هلال تن خود خواست غمش آمد و گفت
مخور این غم که منت زود رسانم بمراد
❈۴❈
دوش میگفت فراق رخ جانان به کمال
که هنوزت رمقی هست ز جان شرمت باد
کامنت ها