کمال خجندی:با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد
❈۱❈
با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد
صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد
گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی
هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد
❈۲❈
بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی
تا زلف تو از هر سو منشور بیاویزد
گو چشم نو کمتر خور خون در مسکینان
بیمار ز پر خوردن شرطیست که پرهیزد
❈۳❈
افتاد رقیب از پا چون اشک به أه ما
زین گونه نیفتادست این بار که برخیزد
تا شد به لبت همدم دل سوخت ز غم جان هم
در موم زنند آتش با شهد چو آمیزد
❈۴❈
از جور سر زلفت نگریخت کمال آئی
عیار که شبرو شد از سلسله نگریزد
کامنت ها