کمال خجندی:بیزارم از آن دل که در درد نباشد هر دل که بترسد ز بلا مرد نباشد
❈۱❈
بیزارم از آن دل که در درد نباشد
هر دل که بترسد ز بلا مرد نباشد
باران مرا درد من بی سرو پا نیست
دشمن به از آن دوست که همدرد نباشد
❈۲❈
گر هست غباری ز دلت پاک فرو شوی
کأنینه همان به که بر او گرد نباشد
قدر می و معشوق و خرابات چه داند
آنکس که چو من میکده پرورد نباشد
❈۳❈
جنت نروم نا رخ زیباش نبینم
فردوس چکار آید اگر ورد نباشد
چون شمع هر آنکس که بود سوخته عشق
بی دیدهٔ گریان و رخ زرد نباشد
❈۴❈
دلگرمی مستان ز غزلهای کمال است
آری نفس سوختگان سرد نباشد
کامنت ها