کمال خجندی:تا رخت روشنی دیده نشد دیده را روشنی دیده نشد
❈۱❈
تا رخت روشنی دیده نشد
دیده را روشنی دیده نشد
در نه پیچند بدر غم شب و روز
تا برخ زلف تو پیچیده نشد
❈۲❈
در لبت زلف نه پیچده چه عجب
چه شکر بود که پیچیده نشد
رازم از چاک گریبان شده فاش
که چنان بود که پوشیده نشد
❈۳❈
گر چه شد دل ز غمت یکسر مو
یکسر موز تو رنجیده نشد
تا کی است این ستم ای سنگین دل
عاشق از سنگ تراشیده نشد
❈۴❈
همه در خاک رهت پوسیدیم
بود با داغ نو دزدیده نشد
مگر آن دیده که تو دیده شوی
هم کف پای تو بوسیده نشد
❈۵❈
کی خورد بر ز تو نادیده کمال
نخل تا دیده نشد چیده نشد
کامنت ها