کمال خجندی:دگر گفتی نجویم بر تو بیداد مبارک مرد و آنگه کردی آزاد
❈۱❈
دگر گفتی نجویم بر تو بیداد
مبارک مرد و آنگه کردی آزاد
چه منت باشد از میاد بیرحم
که پای مرغ بسمل کرده بگشاد
❈۲❈
چه حاصل زآنکه شیرین از لب خویش
پس از کشتن دهد حلوای فرهاد
فراموشم نخواهی شد چو الحمد
در آن دم که به تکبیر آوری باد
❈۳❈
به بادت می فرستم خدمت و باز
نمی خواهم که بر تو بگذرد باد
شدم خاک و به هر سو برد بادم
کسی کز دوست دور افتد چنین باد
❈۴❈
کمال از خون دل تر سازه نامه
سلام خشک چون نتوان فرستاد
کامنت ها