کمال خجندی:دوشم دل از غم تو بر آتش همیتپید وز دیده با خیال لبت آب میچکید
❈۱❈
دوشم دل از غم تو بر آتش همیتپید
وز دیده با خیال لبت آب میچکید
زآن لب چو میشنید حدیثی دل کباب
میسوخت چون نمک به جراحت همیرسید
❈۲❈
در پیش میفکند سر خود قتیل عشق
از شر این گناه کز آن تیغ میبرید
ناکرده سر قلم سر زلفت کجا کشیم
دال است زلف تو نتوان بیقلم کشید
❈۳❈
پیش تو روز و شب چه برم نام مهر و ماه
چون مهر دیگری نتوان بر تو به گزید
گیرم که باد با تو برد آه این ضعیف
از باد تاله پشه کمتر توان شنید
❈۴❈
چشم کمال روی تو دید و به گریه گفت
چشم رونده چون تو در اقلیمها ندید
کامنت ها