کمال خجندی:دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود
❈۱❈
دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود
اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود
در سر می صبوحی و در دیدهها خمار
جان بی لب تو تشنه جام شبانه بود
❈۲❈
دل بود و آه و ناله بر آن در کشید باز
چون شمع جان سوخته خود در میانه بود
از خال و عارض تو فتادم ببند زلف
مرغی که شد بدام سبب آب و دانه بود
❈۳❈
جانم ز زخم غمزه به چشم تو می گریخت
از خستگیش میل به بیمار خانه بود
چون در سخن شد آن لب شیرین شکر فشان
در گوشها حکایت شیرین فسانه بود
❈۴❈
القصه زین فسانه مراد دل کمال
شرح غم تو بود و دگرها بهانه بود
کامنت ها