کمال خجندی:زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود عکس رخ دلدار در آئینه جان بود
❈۱❈
زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود
عکس رخ دلدار در آئینه جان بود
از خواب عدم دیده دل نا شده بیدار
در دیده و دل نقش خیال تو عیان بود
❈۲❈
آن دم که نبود از دل و جان هیچ نشانی
بر چهره عشاق ز داغ تو نشان بود
هر نقش که از کارگاه غیب بر آمد
بردیم گمانی که تو آنی نه چنان بود
❈۳❈
با حلقه گیسوی تو شوریده دلانرا
هر حال که در کعبه به بتخانه همان بود
عشق از طرف بار پدید آمده از آغاز
معشوق شنیدی که به عاشق نگران بود
❈۴❈
در پای تو جان داد کمال وز جهان رفت
المنة لله که تمنای وی آن بود
کامنت ها