کمال خجندی:سروسهی به بستان گر سالها برآید با قد دلربایان در حسن بر نیاید
❈۱❈
سروسهی به بستان گر سالها برآید
با قد دلربایان در حسن بر نیاید
صوفی ز ما بیاموز آئین عشقبازی
کز زاهد ریای این کار کمتر آبد
❈۲❈
آن زلف عنبر افشان پیوسته باد درهم
کو از سیاهکاری سر در رخ تو سابد
آن زلف عنبر افشان پیوسته باد درهم
بادی و در تن ما جانی دگر فزاید
❈۳❈
ای دل ز جام محنت چندان مباش غمگین
باشد که صبح دولت یک روز رخ نماید
مانیم و آستانت تا هست زندگانی
با سر نهیم آنجا با خود دری گشاید
❈۴❈
می خور کمال و بشکن ناموس اهل تقوی
زیرا که نیکنامی با عشق راست ناید
کامنت ها