کمال خجندی:عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
❈۱❈
عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود
اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
قطره به دریا رسید ابر برفت از میان
❈۲❈
از نفخات بخور کون و مکان در گرفت
چون بهم آمیختند آتش و مجمر بعود
در پس آئینه چیست قائل این حرف کیست
کآینه با خود نداشت آنچه به طوطی نمود
❈۳❈
هر که بدار فنا جبه هستی بسوخت
رمزه سوی الله بخواند سر اناالحق شنود
سر فنا گوش کن جام بقا نوش کن
حاجت تقریر نیست از عدم آمد وجود
❈۴❈
جامه بده جان ستان روی مپیچ از میان
عاشق بی مابه را عین زیان است سود
وجه دو روئی نماند صورت دیباه را
باز برفت از میان واسطه تار و پود
❈۵❈
خلق ز نقصان حال بیخبرند از کمال
کز همه بی قیل و قال گوی سعادت ربود
کامنت ها