کمال خجندی:ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند
❈۱❈
ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند
صد شربت شیرین ز لبت خسته دلانرا
تزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند
❈۲❈
گفتم شنود مژده دشنام تو گوشم
آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند
زلف تو چه امکان کشیدن که رقیبان
سر در قدمت نیز کشیدن نگذارند
❈۳❈
بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل
بر خاک بریزند وطپیدن نگذارند
دل شد ز تو صد پاره و فریاد که این قوم
نعره زدن و جامه دریدن نگذارند
❈۴❈
مگریز کمال از سر زلفش که درین دام
مرغی که در افتاد پریدن نگذارند
کامنت ها