کمال خجندی:آن رخ نه بینم ار نبردی زلف پر ز تاب شب مقطع نگشته نه بیند کسی آفتاب
❈۱❈
آن رخ نه بینم ار نبردی زلف پر ز تاب
شب مقطع نگشته نه بیند کسی آفتاب
بر گوشه عذار تو مستیست خفته چشم
نزدیک صبح از پی آن می رود به خواب
❈۲❈
دندان شانه می کشد آن چین زلف و بس
نامش خطا نبود که خواندیم مشک ناب
گفتی پس از هلاک نو دست از جفا کشم
ای عمر ناگزیر چرا می کنی شتاب
❈۳❈
شوق رخ و لب تو ز دل خون چکاند خون
از آتش و نمک کند این گربه ها کباب
نقش درت همیشه به خون بر کشد سرشک
همچون محرران که به سرخی کشند باب
❈۴❈
خط مای اشک بر ورق چهره کمال
گر آیدت به چشم روان خوانیش جواب
کامنت ها