کمال خجندی:مرا لطف گفتارش از راه برد لبش هوشم از جان آگاه برد
❈۱❈
مرا لطف گفتارش از راه برد
لبش هوشم از جان آگاه برد
رخ ماه را ماند آن رخ مگر
بشطرنج خوبی رخ ماه برد
❈۲❈
غمش هر کجا در دلی خانه ساخت
برای گل از روی ما کاه برد
جهان پر ز آوازه عاشقیست
مگر نیت او ناله و آه برد
❈۳❈
مرادم تونی از تو خواهم مراد
که درویش حاجت بر شاه برد
برآن استان در خجالت سریست
که تصنیع خود گاه و بیگاه برد
❈۴❈
چه گوهر شناس است چشم کمال
که سرمه از آن خاک درگاه برد
کامنت ها