کمال خجندی:مه طلعت ترا به تمامی غلام شد در مطلع سخن سخن ما تمام شد
❈۱❈
مه طلعت ترا به تمامی غلام شد
در مطلع سخن سخن ما تمام شد
در آرزوی روی تو بگذشت روز عمر
از چهره بر فروز چراغی که شام شد
❈۲❈
زلفت صبا کشید و نشد آگه آن دو چشم
صیاد خواب داشت که غافل ز دام شد
بر خاک در حلال مکن خون عاشقان
صید کبوتران حرم چون حرام شد
❈۳❈
صوفی نشد بدور لبت خالی از شراب
خاک وجودش از چه صراحی و جام شد
زاهد شده است در طمع باده بهشت
تنها به خدمتش که طمع نیز خام شد
❈۴❈
دیگر چه حاصل از لقب زاهدی کمال
ناموس چون برفت برندی و نام شد
کامنت ها