کمال خجندی:ورق روی تو عشاق نکو می خوانند چون رسد کار به زلفت همه در میمانند
❈۱❈
ورق روی تو عشاق نکو می خوانند
چون رسد کار به زلفت همه در میمانند
صورنت صاحب معنی ز ملک به دانست
لیکن اهل نظرته بهتر ازین میدانند
❈۲❈
ساعد و دست نوام بیم نمایند به نیغ
نشته را این همه از آب چه می ترسانند
رفتی و ماند خیال دهنت با دل تنگ
چرا ندارند اثری هر دو بهم می مانند
❈۳❈
می کنم پیش رقیبان بقدت نسبت تی
تا چو آنی بسر و چشم منت بنشانند
اشک را خاک درت سایل بیحاصل خواند
هر که شد راندهٔ درگاه چنینش خوانند
❈۴❈
چند پوشی ز کسان راز دل و دیده کمال
کین دو چون امر محال است که پنهان مانند
کامنت ها