کمال خجندی:هر شب که از تو سوخته آه بر کشد زآن أو داغها به رخ ماه برکشد
❈۱❈
هر شب که از تو سوخته آه بر کشد
زآن أو داغها به رخ ماه برکشد
زلف توأم چو دامن در پاکشان خویش
گاهی به خاک ره فکند گاه برکشد
❈۲❈
بار فراق خویش چه سنجی به جسم من
کس کوه را ندیده که با کاه برکشد
طوبی کشید پیش قدت سر به آسمان
خود را چرا بقامت کوتاه برکشد
❈۳❈
نقاش هر گهی که کشد نقش آن دهان
از مو قلم بسازد و آنگاه برکشد
افتاده باش گوه سر زلف تو بر زقن
دلها که افتد آن رسن از چاه بر کشد
❈۴❈
از غمزه ناوکی که زدی بر دل کمال
چون برکشد ز سینه مگر آه برکشد
کامنت ها