کمال خجندی:هزار بار فزون ناز او گرم بکشد برم نیاز که یکبار دیگرم بکشد
❈۱❈
هزار بار فزون ناز او گرم بکشد
برم نیاز که یکبار دیگرم بکشد
به حسرت نظری زآن در چشم صیادم
که باز افکند و چون کبوترم بکشد
❈۲❈
ستاده ام ب پرخنده در برابر تیغ
که همچو شمع رخت در برابرم بکشد
چه حاجتم بکفن نکهت عبیر چو دوست
به حسرت خط و خال معنبرم بکشد
❈۳❈
چه سود بر سر خاکم درخت سرو که یار
به به آرزوی قد چون صنوبرم بکشد
به خون من چو همان دست خواهی آلودن
بگو به غمزه که باری نکوترم بکشد
❈۴❈
اگر چو شمع به پایان رسد هلاکت من
بگو کمال به نیغش که از سرم بکشد
کامنت ها