کمال خجندی:یک چشم زدن چشم تو بی ناز نباشد جز فتنه در آن غمزة غماز نباشد
❈۱❈
یک چشم زدن چشم تو بی ناز نباشد
جز فتنه در آن غمزة غماز نباشد
گفتی بهلم کن ستمی با تو اگر رفت
هرگز نکنم آن سنم ار باز نباشد
❈۲❈
با هر که نصیبم ز غم و درد فرستی
فرمان برسان تا بمن أنباز نباشد
اس جان و سر و زر هر سه در آن خانه که باشی
در بازم اگر باشی و در باز نباشد
❈۳❈
با ناصح بیدرد نگویم غم هجران
بیهوده سخن محرم این راز نباشد
زین خاک درم می نکشد دل به هوایی
مرغان حرم را سر پرواز نباشد
❈۴❈
صد خانه برانداخت کمال از دره او دور
عاشق به ازین خانه برانداز نباشد
کامنت ها