کمال خجندی:دل دگر غم دارد از تو جان دگر سینه دیگر خاطر بریان دگر
❈۱❈
دل دگر غم دارد از تو جان دگر
سینه دیگر خاطر بریان دگر
این چه اشک است این مرا باران ز چشم
اشک دیگر باشد و باران دگر
❈۲❈
این چه خندیدن چه شیرینیه لب است
لب دگر باشد گل خندان دگر
ناصحم گفتا به خوبان دل منه
ای خدا عقلش بده با آن دگر
❈۳❈
ای خوش آن ساعت که تو دشنام من
گوئی و من گویمت ای جان دگر
ما به دلبند از ازل بستیم عهد
عهد اوه کردن دگر نتوان دگر
❈۴❈
در وفا کم خواندی آن مه را کمال
اینچنین محبوب را کم خوان دگر
کامنت ها