کمال خجندی:عاشق کند مشاهده حق بروی یار باری چنان طلب کن و عشقی چنین بیار
❈۱❈
عاشق کند مشاهده حق بروی یار
باری چنان طلب کن و عشقی چنین بیار
بیچاره غافلان که ندارند درد عشق
مشغول گشته اند به تضییع روز گار
❈۲❈
گر نیست در درون تو سوزی بسان شمع
باری برون ربا بود این اشک را میار
تو جان خود بخود نتوانی نگاهداشت
دلدار خود بجوی و روانی بدو سپار
❈۳❈
چون صبح در هوای تو جان میدهم بصدق
با همدم چنین بصفت همدمی بیار
گویند کشتگان محبت نمرده اند
من میرم از برای تو روزی هزار بار
❈۴❈
بویی چو برده ای ز گلستان معرفت
زنهار ای کمال قناعت مکن به خار
کامنت ها