کمال خجندی:ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور
❈۱❈
ما در این شهر ملولیم و از این قوم نغور
دور از این جمع پریشان و ز دلها شده دور
بکه بندم دل و در روی که بگشایم چشم
به دلارام رفیقی نه حریفی منظور
❈۲❈
غیبتی نیست در این لیک بغایت برسید
غیت اهل دل از صحبت ارباب حضور
دور دور گل و ایام نشاط است و بهار
چون توان بود در این وقت ز باران مهجور
❈۳❈
رو به راه آر چو مردان و ز سر ساز قدم
ورنه حقا که تو از عقل نباشی معذور
منم از روح بماند از پی آن حور برفت
آه از این خسته چه آید بجز از عجز و قصور
❈۴❈
نورم از دیده برفته ست چو یوسف برود
لاجرم دیده بعقوب بماند بی نور
ناامید از کرم حق نتوان بود کمال
ماه پنهان شده را هم برسد وقت ظهور
❈۵❈
عاقبت عاقبت کار بخیر انجامد
آخر الأمر مبدل شود این غم به سرور
ناشناسی در سه گوساله پرستند چه سود
صبر کن تا برسد موسی عمران از طور
کامنت ها