کمال خجندی:آرزو برده ام که چشم تو باز کشدم که به عشره گاه به ناز
❈۱❈
آرزو برده ام که چشم تو باز
کشدم که به عشره گاه به ناز
ما خریدیم اگر فروشد دوست
نیم ناری بصد هزار نیاز
❈۲❈
گره کشی خوان وصل لب بگشای
که نخست از نمک کنند آغاز
سر ما زیر پا فکن جان نیز
هرچه گفتیم بر زمین انداز باز
❈۳❈
گفتم از زلفت از چه دورم؟ گفت:
رفتی به فکر دور و دراز
در شکر ریز فکر خویش کمال
قند هر یک سخن مکرر ساز
❈۴❈
تا بیابد به چاشنی گیری
شکر از مصر و سعدی از شیراز
کامنت ها