کمال خجندی:چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز که خاشاک نکند به آتش ستیز
❈۱❈
چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز
که خاشاک نکند به آتش ستیز
اگر دیده خواهد که یابد دلم
بگو خاک پایش به مژگان ببیز
❈۲❈
سر خود به نیغ تو خواهم فروخت
که به زین ندارم خریدار نیز
چو دید آهر از دور آن چشم مست
روان از همانجا بگشت و گریز
❈۳❈
از دل ریخت آن غمزه خون کمال
اگر می نهم جرم خونم بریز
کامنت ها