کمال خجندی:گفتمش نام تو گفتا از مه تابان پرس گفتمش نام لبت گفت این حدیث از جان بپرس
❈۱❈
گفتمش نام تو گفتا از مه تابان پرس
گفتمش نام لبت گفت این حدیث از جان بپرس
گفتمش باری نشانی زان دهان با من بگوی
زیر لب خندان شد و گفت از گل خندان بپرس
❈۲❈
گفتمش دلها که دزدید آن همه شب با چراغ
خال و خط بنمود و گفت اینها ازین و آن بپرس
گفتمش در پای تو غلطان سرم چون گو چراست
گفت با زلفم بگو یعنی که از چوگان بپرس
❈۳❈
گفتمش بر سینه ریشم هزاران زخم چیست
گفت گو با غمزه ام یعنی که از پیکان بپرس
گفتمش در غارت چشمان دلم بردی اسیر
گفت اگر خواهی نشان آن ز ترکستان بپرس
❈۴❈
گفتمش چون پی برد اندر سر زلفت کمال
گفت با باد صبا شو راه هندستان بپرس
کامنت ها