کمال خجندی:سرو دیوانه شدست از هوسی بالایش می رود آب که زنجیر نهد بر پایش
❈۱❈
سرو دیوانه شدست از هوسی بالایش
می رود آب که زنجیر نهد بر پایش
داشت از آب چو گل آینه در پیش جمال
آب شد آبنه از شرم رخ زیبایش
❈۲❈
پیش من قصة عاشق کشی او مکنید
ترسم این بشنوم از دل برود غمهایش
گر برند از پی سوداش سر من چو قلم
بر نراشم سری از نو بکنم سودایش
❈۳❈
دهنت دزد دل ماست به او پنهانی
ا گر زبان تو یکی نیست به ما نمایش
زیر پا نا نشود خار رهت خسته ز من
کرده ام چون مژه بر دیده روشن جایش
❈۴❈
گفته بی رخ ما کار تو صبرت کمال
این نمی آید ازو کار دگر فرمایش
کامنت ها