کمال خجندی:لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش خوشتر ز دیدنست مرا لب گزیدنش
❈۱❈
لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش
خوشتر ز دیدنست مرا لب گزیدنش
لرزان دلمهز بیم جدانیست همچو برگ
ر بنگر ز شاخ لرزه به وقت بریدنش
❈۲❈
چندانکه با قدت صفت سرو می کنند
پست است این سخن نتوانم شنیدنش
چون صید از کشیدن دام اوفتد به بند
دام دل است زلف تو خواهم کشیدنش
❈۳❈
دل در کمند زلف تو گور میکن اضطراف
صیاد را ز مرغ خوش آبده طپیدنش
در جان چو درد عشق تو آرامگاه ساخت
درمان میادم ار طلیم آرمیدنش
❈۴❈
ساکن نکرد گریه ز دل فرقت کمال
سوز کباب کم نشد از خون چکیدنش
کامنت ها