کمال خجندی:بار بنشست به مجلس بنشانید چراغ روی او نور تجلیست مخوانید چراغ
❈۱❈
بار بنشست به مجلس بنشانید چراغ
روی او نور تجلیست مخوانید چراغ
آفتابیست زه طالع شده همسایه ما
نه شب است این که از همسایه ستانید چراغ
❈۲❈
خانه را روشنی آن چشم و چراغ است امشب
بگذارید همه شمع و بمائید چراغ
چشم دارید و به به نسبت آن روی کنید
نیست تاریک ز پروانه بدانید چراغ
❈۳❈
اگر ندیدید که چون دور شود سایه ز نوره
یک شب از پیش رخ او گذرانید چراغ
بر نتابیده به حسن رخ او ای مه و مهر
گرچه هریک برخ از نور فشانید چراغ
❈۴❈
تا سحر امشب دیگر من و آن زلف کمال
شب دراز است عجب گر برسانید چراغ
کامنت ها