کمال خجندی:هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق چو تشنه که به آب روان بود مشتاق
❈۱❈
هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق
چو تشنه که به آب روان بود مشتاق
شنیده ام که سگم خوانده عفاک الله
من قیر بدین هم ندارم استحقاق
❈۲❈
هزار بار به گرد جهان مه و خورشید
بر آمدند و نظیرت ندید در آفاق
اساس عقل بر افتاد تا به ابرو و چشم
بنای حسن نهادی و بر کشیدی طاق
❈۳❈
حدیث زلف درازت به گوش جان چو رسید
به هم برآمد از آن حلقه حلقه عشاق
صحیفهای ملون حواشی گل را
فروغ روی نو آتش فکند در اوراق
❈۴❈
شوند اهل سپاهان غلام طبع کمال
گر این دو بیت سرایند مطربان عراق
کامنت ها