کمال خجندی:لاف رندی مزن ای زاهد پاکیزه خصال درد آن حال نداری به همین درة بنال
❈۱❈
لاف رندی مزن ای زاهد پاکیزه خصال
درد آن حال نداری به همین درة بنال
تو و مسئوری و سجاده و طاعت همه عمر
ما و سی و نظربازی و رندی همه سال
❈۲❈
ما نه آشفته نقشیم که در آب و گل است
نظر پاک نباشد نگران بر خط و خال
هر کس از مائدة وصل نصیبی طلبید
تا کرا بخت نشاند به سر خوان وصال
❈۳❈
چشم حق دیده کجا بسته فردا باشد
عاشق و وعده تأخیر رهی امر محال
طالب دوست کو دور شمارد خود را
بی خبر تشنه همی میرد و در عین زلال
❈۴❈
گرچه نقصان کمال از می و شاهد بازیست
در مقامی که همه اوست چه نقصان چه کمال
کامنت ها