کمال خجندی:مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل بیا ساقی و مگذارم درین اندیشه باطل
❈۱❈
مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل
بیا ساقی و مگذارم درین اندیشه باطل
مرا ناصح به عقل و دین فریبد هر زمان باز آ
کسی کو عشق می ورزد به دینها کی شود مایل
❈۲❈
ملامت گوی بی حاصل که درد ما نمیداند
گهم دیوانه می خواند به نادانی گهی عاقل
هنوز آثار بود ما نبود از آب و گل پیدا
که در روی پریرویان فرو شد پای ما در گل
❈۳❈
صبا از شمع مجلس پرس حال سوز پروانه
که از احوال جانبازان بود نظارگی غافل
بسی خونها که از چشمت میان چشم و دل رفتی
اگر خیل خیال تو نبودی در میان حائل
❈۴❈
یک امشب برفشان دامن کمال از مهر مهرویان
چرا چندین نیاساید کی از سودای بی حاصل
کامنت ها