کمال خجندی:بکش به ناز مرا ای به غمزه آفت مردم که من به ناز نو خو کرده ام نه ناز و تنعم
❈۱❈
بکش به ناز مرا ای به غمزه آفت مردم
که من به ناز نو خو کرده ام نه ناز و تنعم
چو از دردت به در کعبه رفتم و بنشستم
کبوتری ز حرم بانگ برکشید که قم قم
❈۲❈
مرا که می رسد از غیب صد لطیفه شیرین
چو می رسم به دهان تو می شود سخنم گم
بیار جام خمار اشکنی به جان تو ساقی
که سرگرانم و سوگمد میخورم برخم
❈۳❈
به پای بوس تو زآن دم که یافتیم بشارت
لب امید فراهم نمی شود ز تبسم
در آب دیده فرو رفته ام چو مردم آبی
نکرد دیده من بر من غریب ترحم
❈۴❈
شنیدم که تو گفتی بد است حال فلانی
ترا که گفت که بگشا زبان به غیبت مردم
کامنت ها