کمال خجندی:دوش آرزونی شکسته بودم با زلف کجش نشسته بودم
❈۱❈
دوش آرزونی شکسته بودم
با زلف کجش نشسته بودم
پیوند به آن طناب کرده
از رشته جان گسسته بودم
❈۲❈
دست من و زلف یار حاشا
بر خویش دروغ بسته بودم
خوش بود دلم به ناز آن چشم
از غمزه اگرچه خسته بودک
❈۳❈
تا بر کف پاش مالم این روی
صد باره به اشک شسته بودم
از آتش هجر چشم به دور
آن شب چو سپند جسته بودم
❈۴❈
فی الجمله به دولت رخ دوست
از ننگ کمال رسته بودم
کامنت ها