کمال خجندی:من ز بویش بیخود و دیوانهام گه به مسجد گاه در میخانهام
❈۱❈
من ز بویش بیخود و دیوانهام
گه به مسجد گاه در میخانهام
فتنهٔ آن غمزهٔ عاشقکشم
کشت آن نرگس مستانهام
❈۲❈
تا به آن جان و جهانم آشنا
هم ز جان هم از جهان بیگانهام
گفت های دیوانه اویم مگوی
هرگز این گویم مگر دیوانهام
❈۳❈
تا بر آن دریافتم جای قرار
نمیباید دگر در خانهام
تا غمت بنیاد ویرانی نهاد
یافت آبادی دل ویرانهام
❈۴❈
سر مکش از سوز ما گفتی کمال
شمع را گو اینکه من دیوانهام
کامنت ها