کمال خجندی:من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم میزنم آتش جان در تو و خشک دو عالم میزنم
❈۱❈
من ز مهرت هر سحر کز سوز دل دم میزنم
آتش جان در تو و خشک دو عالم میزنم
ای بت سنگیندل آخر سستپیمانی مکن
با من مسکین که لاف عشق محکم میزنم
❈۲❈
گر نمیبینم خیالت ساعتی در پیش خود
خان و مانِ دیده را از گریه بر هم میزنم
آه جانم میکند راز دلم هر لحظه فاش
من بدین گونه گناهش نیز هردم میزنم
❈۳❈
تا در آن حضرت غبار ره نیاید هر زمان
بر درت پیوسته آب از چشم زمزم میزنم
من بر آن خاک دراز شوق دهان او کمال
آن سلیمانم که لاف از تخت و خاتم میزنم
کامنت ها