کمال خجندی:نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم کاغذی بافتم و قند دروه پیچیدم
❈۱❈
نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم
کاغذی بافتم و قند دروه پیچیدم
آن خط از شوق کشیدم من گریان در چشم
حرف حرفش چو قلم گریه کنان بوسیدم
❈۲❈
نامه را نیمه به خون سرخ شده و نیمی زرد
نقش آن نام چو بر دیده و رو مالیدم
نقطه آن دهن امکان که ببوسم به خیال
که چو پرگار به گرد تو بس گردیدم
❈۳❈
راست ناکرده زبان خواست قلم نام تو برد
بندش از بند جدا کردم و سر ببریدم
دل بگفتا گل از آن دفتر خوبی جزویست
آن چو جزوی ز سخن بود ز دل بشنیدم
❈۴❈
تا کی بو نبرد از تو در انفاس کمال
چو گل اوراق جریدة ز صبا پوشیدم
کامنت ها