کمال خجندی:نرود نقش خیال تو زمانی ز ضمیرم خود من ساده درون صورت غیری نپذیرم
❈۱❈
نرود نقش خیال تو زمانی ز ضمیرم
خود من ساده درون صورت غیری نپذیرم
مرده ام در هوس آنکه بود فرصت آنم
که نهی پای درین دیده و در پای نو میرم
❈۲❈
حال خود با که بگویم که شکایت ز تو دارم
با خلاص از که بجویم که به دام تو اسیرم
به قلم صورت اخلاص نوشتن چه ضرورت
چون ضمیر تو بود واقف اسرار ضمیرم
❈۳❈
گفته حال کمال از غم من در چه نصایست
و چه توان گفت همان عاجز و مسکین و فقیرم
کامنت ها