کمال خجندی:آمد لب تو باز بصد نازه در سخن شیرین حکایتیست که گوید شکر سخن
❈۱❈
آمد لب تو باز بصد نازه در سخن
شیرین حکایتیست که گوید شکر سخن
حاجت بگفت نیست ترا چشم و غمزه هست
گر میکنی بمردم صاحب نظر سخن
❈۲❈
دیوار گوش دارد و اغیار نیز چشم
ما چون کنیم با نوز بیرون در سخن
با گیسویت شبی که به پایان برم حدیث
خواهم گرفت با سر زلفت ز سر سخن
❈۳❈
از ماجرای اشک منت هم شدی وقوف
گه گه اگر بگوش تو کردی گهر سخن
عاشق رخ تو دید و سخن بسته شد برو
چون شد تمام کشته نگوید دگر سخن
❈۴❈
وصف رخت کمال چو آورد در میان
گفت از همه نکوتر و باریکتره سخن
کامنت ها