کمال خجندی:ای از تو بانواع مرا چشم رعایت آری نظری کن به من از عین عنایت
❈۱❈
ای از تو بانواع مرا چشم رعایت
آری نظری کن به من از عین عنایت
یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان
زیرا که همه کس نکند فهم کنایت
❈۲❈
گفتی که عتابی کنم و ناز، دگر بار
گفتم نکنی تا نکنم حمل شکایت
دلبستگی زلف تو نگذاشت و گرنه
را میرفتم ازین شهر ولایت به ولایت
❈۳❈
صد چاره برانگیختم و جهد نمودم
تا دامن قربت بکف آرم به کفایت
هیهات که آن فکر خطا بود که کردم
این کار میسر نشود جز به هدایت
❈۴❈
اغیار چه دانند که با جانب بارم
باری به چه حد است و ارادت به چه غایت
چون واقف اسرار دل دلشدگانی
پیغام چه حاجت چه ضرورت به حکایت
❈۵❈
از نمد بداندیش میندیش کمالا
دشمن چه نواند چو کند دوست حمایت
کامنت ها