کمال خجندی:ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من مشت خاک درت باز نهه بر سر من
❈۱❈
ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من
مشت خاک درت باز نهه بر سر من
نفروزد شبم از مه که فتد بر در و بام
خانه روشن کن و چون شمع درآ از در من
❈۲❈
تیره جانیست دل سوخته بر دیده نشین
که بود دیده تره خانه روشنتر من
شربت وصل بده از لب جانبخش مرا
ک ز نب هجر تو بگداخت تن لاغر من
❈۳❈
باد بیزن که کسی بر من بیماره زند
از ضعیفی چر مگس باد برد پیکر من
هیچکس گرد من خسته نگردد جز اشک
آه و فریاد ز بر گشتگی اختر من
❈۴❈
هر چه جز شرح غمت در قلم آورد کمال
آب چشم آمد و شست از ورق دفتر من
کامنت ها